تأثیر کلاس‌های هم‌نوازی بر رشد مهارت نوازندگی هنرجویان تار و سه‌تار (۲)

پیشینه پژوهش
پیشینه نظری

یادگیری موسیقی، به‌ویژه در بستر گروهی، به شدت با نظریه‌های اجتماعی در حوزه آموزش پیوند دارد. در این چارچوب، نظریه‌های یادگیری اجتماعی مانند دیدگاه‌های آلبرت بندورا (Bandura) و لِو ویگوتسکی (Vygotsky) زمینه نظری مهمی برای درک فرآیند یادگیری در هم‌نوازی فراهم می‌آورند.

بندورا در نظریه «یادگیری مشاهده‌ای» تأکید می‌کند که یادگیری نه فقط از طریق تجربه مستقیم، بلکه از طریق مشاهده دیگران نیز اتفاق می‌افتد. در کلاس‌های هم‌نوازی، هنرجو به‌طور مستمر در معرض شنیدن و دیدن اجرای دیگران است. این مواجهه نه‌تنها موجب تقلید تکنیکی می‌شود، بلکه الگوسازی رفتاری، مدیریت اضطراب اجرا، و هماهنگی حرکتی را نیز تسهیل می‌کند. بر اساس این دیدگاه، هم‌نوازی بستری است برای تجربه یادگیری اجتماعی از طریق تعامل، بازخورد و تقویت عملکرد از سوی گروه.

از سوی دیگر، ویگوتسکی با مفهوم منطقه مجاور رشد (Zone of Proximal Development) نشان می‌دهد که یادگیری واقعی، در فاصله‌ای میان آنچه فرد به‌تنهایی می‌تواند انجام دهد و آنچه با کمک دیگران قادر به انجام آن است، اتفاق می‌افتد. هم‌نوازی دقیقاً در همین نقطه عمل می‌کند: هنرجویان، از طریق تمرین گروهی، توانایی‌هایی را بروز می‌دهند که به‌تنهایی از آن‌ها برخوردار نبوده‌اند. هم‌نوازی امکان یادگیری درون‌گروهی را فراهم می‌سازد و تفاوت‌های سطحی میان اعضا، بستر ارتقای تدریجی را شکل می‌دهد.

از منظر روان‌شناسی موسیقی، مفاهیم یادگیری مشارکتی و تعامل موسیقایی نقش محوری در شکل‌گیری مهارت‌های شنیداری، زمانی و هماهنگی دارند. موسیقی در فضای هم‌نوازی، یک زبان جمعی است که نوازندگان از طریق آن با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. Small (1998) در اثر تأثیرگذار خود Musicking، موسیقی را نه یک «محصول»، بلکه یک «کنش اجتماعی» می‌داند. به اعتقاد او، هم‌نوازی فرآیندی‌ است که در آن روابط میان افراد، ابزار، و صداها شکل می‌گیرد و معنا تولید می‌شود.

در این نگاه، موسیقی صرفاً نت و صدا نیست، بلکه رفتاری اجتماعی است که طی آن افراد یاد می‌گیرند چگونه به یکدیگر گوش دهند، پاسخ دهند، و در هماهنگی کامل با هم، یک پدیده زنده را خلق کنند. بنابراین، یادگیری موسیقی بدون مشارکت جمعی، تنها بخشی از این تجربه را در بر می‌گیرد.

نکته کلیدی دیگری که در ادبیات نظری آموزش موسیقی به آن اشاره شده، نقش شنود فعال (Active Listening) است. این توانایی، یکی از مؤلفه‌های بنیادین در هم‌نوازی است. هنرجو باید نه‌فقط به اجرای خود، بلکه به صدای دیگران نیز گوش دهد، موقعیت خود را در متن موسیقایی درک کند، و هم‌زمان با دیگران هماهنگ شود. شنود فعال به عنوان مهارتی شناختی–شنیداری، در تمرین انفرادی چندان رشد نمی‌کند، اما در هم‌نوازی، بخش جدایی‌ناپذیر از فرآیند یادگیری است.

پیشینه تجربی

بررسی پژوهش‌های انجام‌شده در زمینه تأثیر آموزش گروهی بر رشد مهارت‌های نوازندگی نشان می‌دهد که این موضوع در ادبیات بین‌المللی مورد توجه قرار گرفته، اما در حوزه آموزش موسیقی ایرانی، کمتر به‌صورت تجربی بررسی شده است.

در فضای پژوهشی داخل کشور، چند مطالعه پراکنده در زمینه تأثیر کلاس‌های گروهی (به‌ویژه در زمینه آواز گروهی یا سازهای کلاسیک مانند گیتار و پیانو) وجود دارد، اما تمرکز ویژه بر سازهای ایرانی و نقش هم‌نوازی در تقویت مهارت نوازندگی، به‌ندرت دیده می‌شود. یکی از دلایل این خلأ پژوهشی را می‌توان در سنت آموزش استاد–شاگردی و کم‌توجهی ساختاری آموزشگاه‌ها به برگزاری منظم کلاس‌های هم‌نوازی دانست. در پایان‌نامه‌ها و مقالات محدود داخلی، بیشتر به جنبه‌های نظری یا مزایای هم‌نوازی در قالب کلی اشاره شده، بدون آنکه تجربه‌ی زیسته‌ی هنرجویان یا تغییرات مهارتی آن‌ها به‌صورت میدانی بررسی شود.

در مقابل، ادبیات پژوهشی خارجی غنی‌تر است. Small (1998) در کتاب خود با عنوان Musicking: The Meanings of Performing and Listening، به نقش اجتماعی اجرای موسیقی و قدرت شکل‌دهی روابط انسانی از طریق موسیقی می‌پردازد. او معتقد است که فرآیند هم‌نوازی، صرفاً اجرای هم‌زمان صداها نیست، بلکه نوعی کنش جمعی است که تجربه هنری و اجتماعی را توأمان می‌سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *